از شمارۀ

به‌احترام انسانِ میانه

نورنگاریiconنورنگاریicon

«دوربین مثل قَلَمه»

نویسنده: حانیه عامل

زمان مطالعه:3 دقیقه

«دوربین مثل قَلَمه»

«دوربین مثل قَلَمه»

سردر مغازه با حروف بزرگ نوشته شده بود: «سوپر لبنیات.» علامه دهخدا در تعریف لبنیات آورده "شیر و چیزهایی که از شیر درست کنند چون ماست و پنیر و دوغ و کره و خامه و روغن و سرشیر و قره‌قروت." نمی‌دانم، اما فکر می‎کنم در تعریف سوپر هم احتمالاً آمده باشد: جایی که در آن مایع سوسک‌کش و صابون طرح مراغه با ترکیبات روغن تخم پنبه و نارگیل بفروشند. یا شاید هم جایی که روی دیوارهای آن پوسترِ اولین لواشک استاندارد‌شده‎ی‌ٔ ایران یعنی «فافا» را چسبانده باشند و در آن از بچه‌ها بخواهند هر هفته «کیهان بچه‌ها» را بخوانند و در مسابقات آن شرکت کنند تا به قید قرعه رادیوی موجی برنده شوند. من سخت در اشتباه بودم که فکر می‌کردم در سوپر لبنیات فرآورده‌های شیری و چیزهایی از این قبیل می‌فروشند.

 

سوپر لبنیات در واقع جایی‌ست که صاحب آن در پاسخ به سؤال: "تو خودت را آدم معمولی‌ای می‌دانی یا غیرمعمولی؟" پاسخ بدهد: «غیرمعمولی!» البته نه به‌این‌خاطر که در مغازه‌اش در عوض فرآورده‌های شیری، سنجاق قفلی، جوهر نیمه‌ژل، چسب همه‌کاره و روغن بادام‌تلخ می‌فروشد، بلکه به‌این‌خاطر که معتقد است در زندگی اهداف بلندتری را نسبت به هم‌سن‌وسالانش دنبال می‌کند. عقیده‌ی آقای فروشنده سرآغاز تصوری بود که نخستین بندهایش در ذهنم با این جمله آغاز می‌شد: جریان سیال زمانه معمولی بود، اما مسئله‌اش با آدم‌ها نه!

 

این معمولی بود که پیرمرد ساعت‌ساز دستی را که سال‌ها قبل طی یک واقعه‌ از ناحیه‌ی انگشت معلول شده بود به‌سرعت با انجام کارهای ظریف ساعت‌سازی عادت داده بود، اما تیری که در سال‌های جنگ و در عنفوان جوانی انگشتش را قطع کرده بود، اصلاً معمولی نبود.

 

من در خیابانی راه رفتم که شبیه آینه بود و آدم‌هایی را در قاب دوربینم جا دادم که درست شبیه خودم بودند. شبیه ما. من بارها و بارها تصویر خودم و انبوه جمیعت را زمانی که زیر بار مشکلات‌مان خرد می‌شویم، در هزارهزار تکه‌ی شکسته‌ی آن آینه دیده بودم.

 

عباس کیارستمی عزیز می‌گوید: "دوربین مثل قَلَمه، این قَلَم می‌تونه دستِ کسی باشه که باهاش خریدهای روزانه‌اش رو بنویسه، یا می‌تونه دستِ بودلر باشه که باهاش شعر بِگه... ." من تلاش کردم با دوربینم شعر بگویم، نه مثل بودلر. یک شعر معمولی. ولی من فکر می‌کنم یک شعر معمولی دیگر یک شعر نیست، بلکه یک جمله است یا یک پاراگراف ساده.

 

بچه‌ها هوا را مملو از کیم دوقلوی شکلاتی‌، شربت آبلیموی تگری و آدامس می‌خواهند

فروشنده‌ی بدلیجات شیفته‌ی اشیای قدیمی‌ست و آن‌ها را می‌فروشد

آدم‌بزرگ‌ها هم بیسکوییت دوست دارند

رگ‌های نازک و کاغذی پوستت به دریای سال‌خوردگی‌ می‌رسد. دریایی به عمق 90 سال

جریان دایره‌وار و رنگیِ اتصال به گذشته

حانیه عامل
حانیه عامل

برای خواندن مقالات بیش‌تر از این نویسنده ضربه بزنید.

instagram logotelegram logoemail logo

رونوشت پیوند

نظرات

عدد مقابل را در کادر وارد کنید

نظری ثبت نشده است.